درسادرسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

گل گل مامان

عکسهای جالب انگیز درسای مامان

گل گل مامان هنوزم شیشه می خوره این عکس رو روز اولی که فرم مهدکودک رو تنت کردی گرفتم . بازم با شیشه!!!!!!!!!!!   ببینین تورخدا , دختر به این شیطونی دیدین؟!!!! آخه رو در مهد چکار می کنی مامانم ؟!!! این دیگه آخره جالب انگیزه , قابل توجه سالی تالک !!! آخه مگه بالش رو موقع خواب کجا میذارن ؟!!!! این گربه خوشمل هم دخمل منه ! ببینید چه ناز شده این عکس رو چند وقت بعد از اینکه از آتلیه اومده بودی گرفتم واسه همین سعی می کردی ژستهای آتلیه ای بگیری !!!!!!!!!  مامان قربونت بره . بووووووووووووس راستی , بلوز محلی تنت مال مامان جونه !!!!!!!!‌ فکر کن یعنی  تقریباً ٤٥ سال پیش !!!!! ...
22 شهريور 1392

عکسهای آتلیه سه سالگی دختر گلم

سلام سلام , شرمنده اما بالاخره اینترنت خونه وصل شد و حالا می تونم هر چند وقت یه بار واسه گل گلم عکس و خاطره بنویسم. فعلا تو شرکت اینترنت ندارم ضمن اینکه اگه داشته باشم usbهارو قطع کردن و هیچ راهی واسه گذاشتن عکس ندارم واسه همین فقط هر چند وقت یه بار تو خونه می تونم اینکارو بکنم . اما فعلا یکم احتمالاً عقب می مونیم تا به تاریخ روز برسیم   اما عکسهای دختر گلم تو پائیز 91 تازه موهاش رو می شد با کش بست واسه همین یکم چتریهاش رو صورت خوشگل مامان ریخته . دخملی داره خانوم می شه واسه خودش مامانی انشاا... هرچه زودتر وبلاگت به روز میشه دوست دارم بوووووووووس ...
21 شهريور 1392

تولد 3سالگی گل گل مامان

دوباره سلام عزیز مامان ببخشید خیلی طول کشید تا برات مطلب بذارم. علت کمبود اینترنت بود ( واسه همین از همه دوستان عزیزی که مارو تو چک کردن این مطالب همراهی می کنن عذرخواهی می کنم  ) اما تنها چیزی که در حال حاضر می تونم برات بذارم عکسهای تولد ٣ سالگیته عزیزم امسال تولدت قرار بود بابایی برسه واسه همینم شما همیشه می گفتین ؛ ٢٥ شهریور تولدمه بابام هم ٢٥ شهریور میاد !!!! ولی متاسفانه الان که ١٤ مهر هنوز بابایی نیومده . خوب شد که با الهه جون تصمیم گرفتیم تو مهدکودک واسه شما تولد بگیریم . یه سری از عکسهای تولد رو واست میذارم و امیدوارم بازم بتونم بیام و خاطراتت رو یادداشت کنم. عکس کیک تولد ٣سالگی درسا جون مامان اینم دو تا عکس ...
14 مهر 1391

مسافرت نوروز 91 بوشهر

خب اما مسافرت !!! عزیز دلم بالاخره بابایی تونست بیاد و ما موفق شدیم که برای عید نوروز پیش عمه جون بریم. ولی امان از دست شما بچه ها . امسال عید برخلاف ٧ سال گذشته یعنی سال ٨٤ که اولین سال ازدواج ما بود و عیدش رو رفتیم بوشهر . به جای یه بچه ( که اون سال فقط ملیکا جون بود که اونم یک سال و نیمش بیشتر نبود ) امسال ٤ تا بچه وروجک ( ماشاا...) یکی از یکی شیطون تر !!! خونه و زندگی برای عمه جون و مسافرت برای ما و عموجونینا نذاشتین. خداییش خیلی وحشتناک بود هر کدومتون رو که راضی می کردیم یکی دیگه صداش در می اومد. ولی به هرحال برای خودش مسافرتی بود دیگه فکر کنم به همه خوش گذشت. راستی امسال برای عزیزجون هم که ٢ فروردین تولدش بو...
15 فروردين 1391

بازگشت بابایی از سفر و سوغاتی!!!

گل گلم بابایی شما ٢٢اسفند برگشت ولی من فرصت نکردم برات مطلبی بنویسم برای همین الان این کار رو می کنم. مثل همیشه مشتاق اومدن بابایی بودی با مامان جون و باباجون و کیا رفتیم فرودگاه و شما طبق معمول با هیجان به سمت بابا دویدی که البته بابا جونینا فقط برای دیدن همین لحظه اومده بودن!!! خلاصه بابایی قبلاً‌ سوغاتی هاش رو فرستاده بود ولی من چون می دونستم شما شدیداً‌ منتظر کادوهات هستی بهش اطلاع داده بودم و بابا هم برات اسباب بازی خریده بود که عکسهاش رو می ذارم . این لباسها رو هم که قبلاً‌ پست کرده بود امیدوارم همیشه خوشحال باشی فرشته قشنگم ...
15 فروردين 1391

تو نیکی می کن و ....

گل گل مامان , هفته ای که گذشت یعنی ٢٧ و ٢٨ بهمن ماه بعد از کلی برنامه ریزی تونستیم بریم خونه عزیزجون البته ناگفته نمونه ما ظهر دير رسيدم خونه عزيزجون چون شما خانوم گل برای اولین بار تولد دعوت شده بودي (  البته تو مهدکودک ) روز قبلش تو کیفت یه کارت دعوت دیده بودم و چون خودت دوست داشتی بری تصمیم گرفتم ٥ شنبه هم خودم ببرمت مهد( ٥ شنبه ها پیش خودم خونه می مونی ) , چهار شنبه عصر الهه جون زنگ زد و گفت که شما ازش خواستی که به من زنگ بزنه و بگه که شمارو حتماً ببرم تولد!!!!!!!!!!!  منم بهش گفتم این تصمیم رو دارم ولی ازقضا متوجه شدم جشن تولد مربوط به دختر الهه جونه یعنی ساجده جون که میره پیش ١. خلاصه شب قبلش با مامان جون و ک...
30 بهمن 1390

سرزمین عجایب 6/11/90

٥شنبه شب رفته بودیم سرزمین عجایب. چون اولین باری بود که می رفتیم شهربازی , اصلاً‌ نمی دونستم که می ترسی یا دوست داری!! ولی خدارو شکر کلی بهمون خوش گدشت . عکسهای اون شب رو برات می ذارم. راستی یه کار جالب دیگه هم کردیم شما لباس سنتی پوشیدی و عکس انداختی . خدای من از این همه ادا !!!!!!!!! فکر نمی کردم بتونی برای عکس گرفتن وایستی جالب اینجا بود که خانومه هی بهت می گفت : چهارزانو بزن !!! منم بهش گفتم خانوم بچه ام همش ٥/٢ سالشه نمی دونه چهارزانو چیه! ولی خودت هی یادت که می اومد می گفتی مامان خانومه گفت چهارزانو بزنم!!!!! کلی عکس براتون دارم ( قابل توجه بابایی , عمه جون و دایی جون ) به من ...
8 بهمن 1390

دخملی پاکیزه

دخمل گلم این روزها خیلی ناز و تمیزی ( البته از اولش بودی ولی این روزها شاخصه!!!!‌) جمعه‌ عزیز جون و بابابزرگ اومدن خونه ما بعد از نهار عزیز جون موهای دخمل خوشگلم رو کوتاه کرد.               البته اولش كه خوشحال بودي ولي بعد از چند دقيقه تا آخرش گريه كردي!!!! براي سرگرم شدنت آيينه آوردم . جالب اينجا بود كه بعد از كلي گريه كردن خوب كه كار عزيزجون تموم شد خيلي جدي گفتي :" خب آيينه رو بدي ببينم چه شكلي شدم" !!! اين روزها يك كار ديگه هم مي كني كه خيلي جالبه : شدیداً‌ علاقه به مسواک زدن داری ( اسواک )          ...
1 بهمن 1390

جشن ماکارونی

  گل گل مامان امروز ٣/٩/٩٠ تو مهد جشن ماکارونی دارین امیدوارم از دست پخت مامان خوشت بیاد    قراره به مامانهای با سلیقه هم نمره ٢٠ بدن !!!!!   البته نگفتن مامانهای شاغل که تازه شب قبلش هم مهمونی بودن و از ساعت ١١ شروع می کنن به آشپزی!!!( چی از آب درمیاد !!!)  امیدوارم حسابی بخوری  و بهت خوش بگذره گل مامان اينم عكس دخترم كه تو تاريخ 21/10/90 به دستم رسيد و گذاشتمش اينجا اسم پسر كوچولوي وسطي رو نمي دونم ولي سمت چپي آرين جون دوست درسا ست. فداشون بشم الهي كه هميشه سالم و سلامت باشن   ...
21 دی 1390