درسادرسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

گل گل مامان

جمعه 11 آذر خونه عزیز جون

دختر گلم عزیز جون خیلی وقت بود که می گفت یه روز که بابایی امتحاناتش تموم شد همه باهم جمع شیم خونه شون واسه دلمه خوردن!!!!!!!!!!!  ( عمه جون دلت نخواد ولی جای شما و عمو احسان و ترنم جون حسابی خالی بود ) خلاصه جمعه بعد از اومدن بابایی از تهران همه با هم رفتیم خونه عزیز جون . خیلی خوب بود . جالب تر از همه اینکه شما و هادی کلی باهم دعوا می کردین !!! البته دعوا خوب نیست ولی اینکه حالا بزرگ شدی و معنی بحث و می فهمی برای همه مون جالب بود . آخرش هم کلی شعرهای قشنگ خوندی که بابایی ازت فیلم گرفت. راستی یه کار قشنگ جدیدت اینه که سوره توحید رو می خونی فدات بشم که خیلی ناز می خونی. البته آخرش می گی :" پوفوواً‌&nb...
13 آذر 1390

شیرین و شیطون

    ٥ شنبه , جمعه رفتیم خونه عزیز جون و امان از دست تو فرشته مامان !!!  شب مهمونی بود و شما همه رو گذاشته بودی سرکار با شعر خوندن و رقصیدنت!!! حالا ترانه های فارسی کمت بود ترانه بری باخ منصور رو هم می خونی !!!! یه عکس هم از یکی دیگه از هنرات میذارم که جای گلدون تو میز تلویزیون عزیز جون نشستی !!!     موقع برگشت از خونه عزیزجون برف شدیدی باریده بود و هوا کم کم داره سرد می شه .   تا ماشین گرم بشه اینطوری شده بودیم!!!   امیدوارم امسال به یه تجربه خوب برف بازی هم برسی ...
5 آذر 1390

كلمات از زبون درسا جونم

ببین بعضی کلمات رو چطوری می گفتی مامانم اوایل که منو " آدا " صدا می زدی دلیلش رو نمی دونم  این کلمات مربوط به اوایل حرف زدنته الان بهتر می گی آدی : خاله جون          دادی : دایجون       ماماجی : مامان جون        باباجی : باباجون        تیا : کیا حالا که نزدیک ٢ سالته تقریباً کلمات بالا رو درست می گی ولی هنوز بعضی کلماتت جالبه : فرنگدون : گوجه فرنگی        سَِ سَ  : صندلی      فندوانه : هندوانه   &nb...
22 آبان 1390

درسا و مهد کودک

گل گل مامان چند روزیه که خودت با خوشحالی لباس می پوشی و میری مهدکودک ( به قول خودت میری مهدکودک شاهکار ) فکر کنم بازی با بچه ها برات خیلی جالب بوده   ٥ شنبه که با هم رفتیم خیلی راحت از من جدا شدی و بیشتر از اینکه از دوری من ناراحت شی از دوری الهه جون (پرستار نی نی هاست ) ناراحت بودی!!!!!!!!!!  دخمل قشنگم چند روز پیش یه شعر خوشگل خوندی که من نشنیده بودم و فهمیدم که از مهدکودک یادگرفتی : خرگوش من چه نازه گوشاش خیلی درازه   میخوره برگ کاهو       می پره مثل آهو بس که گوشاش درازه   هی به خودش می نازه       ...
22 آبان 1390

زیارت حرم امام رضا (ع)

پنج شنبه شب به همراه مامان جون و بابا جون و کیا داییجون رفتیم حرم امام رضا(ع) قربونت بشم گل مامان که اینقدر حرم رو دوست داری. شبها وقتی با بابایی از زیر حرم رد می شیم و سلام می دیم گریه می کنی که بریم حرم . می گی می خوام نماز بخونم , قرآن بخونم !!!!!!!!!!! البته منم همیشه می گم : مامان جان چادر نداریم نمی تونیم بریم!!! تا اینکه ٥شنبه امام رضا طلبیدمون و باهم رفتیم . نمی دونی چقدر واسه رفتن ذوق داشتی و زودتر از من حاضر شده بودی . جالب ترش اینه که وقتی رسیدیم به زیرگذر حرم به مامان جون گفتی : رد نشیم ها !!! برات چادر هم برداشته بودم و شما سرت کردی خیلی ناز شدی . تو حرم هم کلی خوشحال بودی باباجون می گفت جلو ضریح که نماز می خوندی تموم ...
14 آبان 1390

درسای مامان

عشق مامان جدیداً که میری مهد حرفهای خوشگل خوشگل می زنی . به مربیت می گی :" خانوم مربی !!" البته بعضی وقتها هم اسمش رو می گی :" فزاله جون !!!!!!!!!" ( همون غزاله جونه که با اسم مامان جون که فرزانه است قاطی شده!!!) دیروز می گفتی با فزاله جون اینطوری بای بای کردم . اسم دوستهای کوچولوت رو هم به زور از زیر زبونت کشیدم بیرون !!! دوستهای درسا جونم : یوسف , حسین , آرمین , علیرضا , سارا , کیانا و ساجده راستی به خانوم رئوفی هم می گی خانوم رفیعی جون !!!! نمی دونم تو مهد چکار می کنی ولی از روز اول که رفتی وقتی بهت سلام می دادم می گفتی : " سلام سلام به بچه های خونه .... " ...
3 آبان 1390

مراسم جشن تولد 2 سالگي گل گل مامان

عزيز دلم به محض اومدن بابا يه جشن تولد مختصر خانوادگي يكشنبه 17/7/90 برگزار كرديم .خيلي خوب بود  . جاي عمه جون و دايي جون و بي تا خواهرجون هم خيلي خالي بود. خيلي خوشحال بودي گلم و همش براي خودت تولد تولد تولدت مبارك مي خوندي كيك تولد رو هم مي خواستي قبل از جشن بخوري !!!!   جشن تو جشن تولد تموم خوبياس "              " جشن تو شروع زيباي تموم شادياس " " تولدت مبارك تولدت مبارك "                         " تولدت مبارك تولدت مبارك اينم ...
24 مهر 1390

اولین روز مهد

درسای گلم امروز برای اولین بار بدون همراهی رفتی مهد کودک اینطوری که شنیدم اونجا که رسیدی اول رفتی تو کلاس پیش بچه ها   ولی بعدش اومدی به باباجون گفتی : کسی باهام دوست نمی شه ! امیدوارم تو مهد حسابی بازی کنی و کنار بچه ها خوب غذا بخوری چیزهای خوب یادبگیری    قرار شده ساعت ٩:٣٠ ببرنتون شهربازی پاندا  راستی مثل اینکه صبح که رفتی اونجا خوابت می اومده و گریه کردی اونها هم خوابوندنت و برای رفتن به شهربازی بیدارت می کنن. امیدوارم بهت خوش بگذره . راستی چند وقتیه که گل گلم خودت کفشات رو می پوشی !!!! یعنی حتی بندش رو از تو سگگش رد می کنی !!! قربونت بشم   تازه دیشب دیدم لباس هم پوشیدی!!!...
11 مهر 1390