جمعه 11 آذر خونه عزیز جون
دختر گلم عزیز جون خیلی وقت بود که می گفت یه روز که بابایی امتحاناتش تموم شد همه باهم جمع شیم خونه شون واسه دلمه خوردن!!!!!!!!!!! ( عمه جون دلت نخواد ولی جای شما و عمو احسان و ترنم جون حسابی خالی بود ) خلاصه جمعه بعد از اومدن بابایی از تهران همه با هم رفتیم خونه عزیز جون . خیلی خوب بود . جالب تر از همه اینکه شما و هادی کلی باهم دعوا می کردین !!! البته دعوا خوب نیست ولی اینکه حالا بزرگ شدی و معنی بحث و می فهمی برای همه مون جالب بود . آخرش هم کلی شعرهای قشنگ خوندی که بابایی ازت فیلم گرفت. راستی یه کار قشنگ جدیدت اینه که سوره توحید رو می خونی فدات بشم که خیلی ناز می خونی. البته آخرش می گی :" پوفوواً&nb...
نویسنده :
مامان درسا
11:01