درسادرسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

گل گل مامان

سلام من درسام

سلام من درسام  ۷ سالم ولی می خوام برم کلاس  سوم (۳) من واقعااز نی نی وبلاگ ممنون که  تونستم خاطراتم رو توش نگه دارم  از این به بعد خودم خاطراتم رو می نویسم۰   ...
31 مرداد 1396

درسا جونم ديگه شيشه نمي خوره !!!!!!!!

درساي مامان امسال رفته يه مهدكودك سه ستاره كه خيلي مقرراتين. من كه راضيم اميدوارم خودشم باهاش كنار بياد. آخه دو سال با الهه جون بود ولي امسال ازش جدا شده. قبل اينكه بره مهد كلي تو گوشش خوندم كه يه وقت تو مهدكودك نگي شيشه مي خوري كه همه بهت مي خندن انگاري بچه ام خيلي روش تأثير گذاشته بود. يه موضوع جالبه ديگه اينه كه گل گل مامان فكر مي كنه به محض اينكه تولد گرفت بزرگ شده و حالا چهارسالش شده!!!!!! يعني تا قبل اون 3 ساله بوده!!!! يكي از غصه هاي بزرگ من تو زندگيم اين بود كه حالا شيشه رو چطوري از گل گلم جدا كنم تازه مامان جونشم نمي ذاشت ميگفت گناه داره بذار بچه ام بخوره خلاصه اينكه يه شب كه خونه عزيزجونش خوابيده بوديم دخترگلم در يك حر...
29 مهر 1392

جشن لباس عروس مهد متانت

جشن پایانی مهدتون اسمش  جشن لباس عروس بود یعنی دختر کوچولوها با لباس عروس و آقا پسرا با کت و شلوار. دخمل منم رفت خونه خاله جونش و حسابی عروس شد. منو بابایی وقتی رفتیم دنبال عروس خانوم کلی از دیدنش شوکه شدیم!!!!!!!! خداروشکر برای جشن پایانی سال بابایی پیشمون بود. وقتي دخترم ميخواست قرآن بخونه سرش چادر كردن ولي دلشون نيومد موهاش خراب شه واسه همين فقط انداختن رو شونه اش!!!!!! ...
21 مهر 1392

يه نهار خوشمزه همراه با دوستاي ماماني

18 ام با دوستاي خوبم ظهر رفتيم بيرون و اينبار من، دختر گلمم برده بودم ، خاله ام البنين و معين جونم همراهمون بودن. به درسا و معين كه خيلي خوش گذشت بخصوص اينكه خاله جونشون پايه بازي با بچه هاست. طوري خسته شده بودن كه تو راه برگشت خواب رفتن. اميدوارم فضوليهاي درسا خيلي بقيه رو اذيت نكرده باشه. ‌( راستي يه كاره بامزه : معين جون نسبت به درساي من مظلوم تر بود! لااقل تو جمع اينطوري نشون مي داد. تو يكي از مغازه هاي بازار بعثت طرقبه كه بوديم يهو ديدم درسا با معين دارن ميان و دستش كلي برچسب بود. گفت مامان ببين چقدر برچسب !!!!!!!!!! تا جايي كه تونسته بود برچسبهاي قيمت رو از روي لباسها كنده بود!!!! فكر كنم تو همون چند ساعت معين رو تربيتش كرد. با...
21 مهر 1392

تولد 4 سالگي گل گل مامان 25 /6 / 92

امسال تولد دختر نازم دقيقاً مصادف با روز تولدش شد . البته قرار بود آخر هفته گرفته بشه ولي ناگهاني از شركت تماس گرفتن و قرار شد بابايي 26 شهريور بره كشتي واسه همين شبش يعني 25 ام كه تولد گل گل مامان بود همه رو دعوت كردم به صرف يه شام سبك اينبار سالاد الويه. داشتيم عصر همه چي رو آماده مي كرديم كه دوباره تماس گرفتن و گفتن كه بابايي مي تونه بيشتر پيشمون بمونه شب همه اومده بودن گل گل مامان خيلي ناز مي رقصيد چون فيلمش سنگينه نميشه بذارمش ولي جالب اينجا بود كه خانومي نمي ذاشت كسي برقصه و مي گفت مگه تولد شماس ؟ راستي چون تولدش يهويي پيش اومد مجبور شدم كيك رو شب قبلش سفارش بدم و خب شانسي كه آورديم يه جا كيك باب اسفنجي پيدا كرديم و دخترم خيلي دو...
21 مهر 1392

مسافرت همدان 22/5/92

بابایی که از کشتی اومد تصمیم گرفتیم بریم مسافرت اما چون رفتنمون قطعی نبود نمی تونستیم تاریخ دقیق بگیم واسه همین قبل از اینکه ما مطرح کنیم ملیکا و هادی ( دخترعمو و پسرعموی درسا) خودشون رو واسه بردن عزیزجون به مسافرت شمال آماده کرده بودن. متاسفانه مسافرتهامون تقریباً همزمان شد برای همین امسال عزیزجون با ملیکا رفت سال دیگه با ماست انشاا... البته ناگفته نمونه که بعد از برگشت از همدان تو مسیر شمال یه روز رو باهم گذروندیم که دوتا از عکسهاش رو میذارم. و اما همدان , شهر خوبی بود با مردم مهمون نواز و مهربون.  این عکس رو تو آرامگاه ابن سینا گرفتیم . حالا فکر کنید درسا چرا اینطوری واسه ابوعلی سینا گریه می کنه!!!...
29 شهريور 1392

المانهای مشهد مقدس نوروز 92

  واقعاً که امسال هم مثل چند سال گذشته المانهای مشهد معرکه بود . من همیشه عاشق تمیزی و قشنگیهای شهر خودمونم . هرجا میرم بازم میگم مشهد خودمون ( ناگفته نمونه , نه من نه بابایی هیچ کدوممون مشهدی نیستیم فقط اینجا ساکنیم اونم بعد از ازدواج ) بهرحال من که دوسش دارم حداقل فضای شهر رو دوست دارم و با هیچ جا عوضش نمی کنم. ( قربون امام رضام برم که مارو پیش خودش نگه داشته ) امسال اصرار داشتی با خونه شکلاتی که نزدیک خونمون بود عکس بگیری . بالاخره یه شب قسمت شد و همه باهم به قصد عکس گرفتن رفتیم خیابون . اینهام نتایج گشتنمون تو شهره .   ...
22 شهريور 1392

مسافرت شمال بلافاصله بعد از یزد!!!!!!!!!!

بعد از اینکه از یزد برگشتیم . تصمیم گرفتیم با توجه به ادامه داشتن تعطیلات چند روز هم بریم بابلسر . سیزده بدر رو تو بابلسر گذروندیم اینم یه عکس که با اسب کنار ساحل گرفتی . البته اینقدر شجاع بودی که حتی تنهام رو اسب نشستی ولی خداروشکر از اونجایی که اصلاً راضی به عکس گرفتن نمیشی هیچ کدوم از عکسهای تکیت قشنگ نشد واسه همین عکسی که همراه کیا دایی جون گرفتی میذارم ...
22 شهريور 1392

نوروز 92و مسافرت یزد و شیراز

عزیز دلم متاسفانه امسال عید بابایی مارو تو مسافرت به یزد و شیراز همراهی نکرد! ( احتمالاً تو چین و کره بیشتر بهش خوش می گذشته !!!! ) مسافرت به یزد یکی از بهترین مسافرتهامون بود . یه شهر خیلی تمیز با مردمای مهربونش . من که خیلی دوسش دارم . امسال عید مسافرت رو با خانواده آتا عمو رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت ( البته بگذریم از فضولیهای شما که بدون بابا به سرم من چیا اومد!!!!!!!!!!!  ) آخرای مسافرت دیگه یه اصطلاحی بین منو دایی جون و رمیصا جون جا افتاده بود که می گفتیم :  " روانشاد مامان درسا .... " ( واقعاً‌ گاهی وقتا روانمو شاد می کردی !!!!!!  ) ساعت تحویل رو دامغان کنار چشمه علی گذروندیم . همون موقع ساعت تحویل گوشی مو...
22 شهريور 1392