درسا جونم ديگه شيشه نمي خوره !!!!!!!!
درساي مامان امسال رفته يه مهدكودك سه ستاره كه خيلي مقرراتين. من كه راضيم اميدوارم خودشم باهاش كنار بياد. آخه دو سال با الهه جون بود ولي امسال ازش جدا شده.
قبل اينكه بره مهد كلي تو گوشش خوندم كه يه وقت تو مهدكودك نگي شيشه مي خوري كه همه بهت مي خندن انگاري بچه ام خيلي روش تأثير گذاشته بود. يه موضوع جالبه ديگه اينه كه گل گل مامان فكر مي كنه به محض اينكه تولد گرفت بزرگ شده و حالا چهارسالش شده!!!!!! يعني تا قبل اون 3 ساله بوده!!!!
يكي از غصه هاي بزرگ من تو زندگيم اين بود كه حالا شيشه رو چطوري از گل گلم جدا كنم تازه مامان جونشم نمي ذاشت ميگفت گناه داره بذار بچه ام بخوره
خلاصه اينكه يه شب كه خونه عزيزجونش خوابيده بوديم دخترگلم در يك حركت ناگهاني گفت مامان بزرگ شدم ديگه شيشه نمي خورم!!!!!!!!!!!!!!! باورم نمي شد صبح كه بيدار شدم يادم اومد شيشه نخورده كلي خوشحال شدم
گل گل مامان از تاريخ 92/7/10 ديگه لب به شيشه نزده بدون هيچ اذيتي !!!! عااااااااااااااااشقتم ماماني.
بووووووووووووووووووووووووس