درسادرسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

گل گل مامان

مسافرت همدان 22/5/92

1392/6/29 1:43
نویسنده : مامان درسا
790 بازدید
اشتراک گذاری

بابایی که از کشتی اومد تصمیم گرفتیم بریم مسافرت اما چون رفتنمون قطعی نبود نمی تونستیم تاریخ دقیق بگیم واسه همین قبل از اینکه ما مطرح کنیم ملیکا و هادی ( دخترعمو و پسرعموی درسا) خودشون رو واسه بردن عزیزجون به مسافرت شمال آماده کرده بودن. متاسفانه مسافرتهامون تقریباً همزمان شد برای همین امسال عزیزجون با ملیکا رفت سال دیگه با ماست انشاا...

البته ناگفته نمونه که بعد از برگشت از همدان تو مسیر شمال یه روز رو باهم گذروندیم که دوتا از عکسهاش رو میذارم.

و اما همدان , شهر خوبی بود با مردم مهمون نواز و مهربون. 

این عکس رو تو آرامگاه ابن سینا گرفتیم . حالا فکر کنید درسا چرا اینطوری واسه ابوعلی سینا گریه می کنه!!!!!!!!!!!!!!!گریه  

فکر کنم اگه میدید یکی اینطوری واسش گریه می کنه شاید خوشحال می شد اما علت گریه خانم دقیقاً عکس بعدیه که چند دقیقه قبلش اتفاق افتاده بود البته برای من که تو مسافرت عادی بود ولی این سری بابایی داغون شد!!!قهقهه

خب اینکه بگم عادتشه هرچی میبینه بخواد فکر کنم برای اکثر ما مامان باباها تکراریه. باید دید چطوری میشه مدیریتش کرد!!!متفکر

این محلی که رفتیم اسمش گنجنامه بود . خب مسلمه که از گل گل مامان فقط میشه به صورت شکار لحظه ها عکس گرفت واسه همین اصلاً نقشی از گنجنامه یا آبشار نیست فقط آب بازی درسا و شیطونیهاش تو عکس هست !!!

ضمناً اون بنده خدایی که تو عکس هست هیچ نسبتی با ما نداره !!!!!!‌ اینم از عواقب شکار لحظه هاست( هرکی هست ازش عذر می خوام تعجب )

روز آخر رفتیم غار علیصدر که البته اونجام عکس درست و حسابی نگرفته !!!

واسه استراحت و شارژ موبایل رفته بودم نمازخونه که گل گلم اومدو یکی دو رکعتی نماز خوند!!!!

خب این دوتا عکسهای آخر هم مربوط به ساحل بابلسره که با ملیکا و هادی حسابی بهتون خوش گذشت.

درسا و هادی , عمه جون جای شما حسابی خالی بود بخصوص ترنم جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم
3 مهر 92 12:57
عزیییییییییییییییییییییزم شیرین زبونم
دخمل نازوخوشگل چه موهای نازی داری خاله جون

این دختره اینجا نشسته گریه میکنه
شیطون بلا بلدی چه جوری کارت روپیش ببری ها


خاله مریم دلم برات خیلی تنگ شده بازم مشهد بیا پیش ما. بووووووووووووووس
مریم
3 مهر 92 13:01
درسا جون...خاطرات شمال محاله یادمبره خاله جون به مامان جون بگو از این به بعد اومدید تا نزدیکیهای ما بیارتت خونه خاله هم مامان درسا
عمه جون
9 مهر 92 8:13
سلام واي مامان گلي كار خيلي خوبي كردي سايت رو بروز كردي. اينجوري درسا جونم رو بيشتر مي بينم البته بصورت مجازي راستي من قبل از اينكه متن رو بخونم مدام فكر مي كردم اون خانم چادريه چه كاره شما مي شه گل گل رو يه ماچ گنده بكن